متّضادّان وجودم در برند
متّضادّان راه در هم می‌برند


قهر با لطف و نکویی با شری
روز با شب، کهنگی با نوبری


من ولی بالای این چنگ دوتام 
کوی حق در ماورای ماورام

 
آن که خود دو کرده از یکّ کبیر
خود بگیرد باده‌ی یک از کثیر


گر بخواهی پاسخ از خاموش‌مرد
خامشی بگزین به صحرای نبرد


آسمانها پشت هم در جوشش‌اند
مردمان عشق هم با هم خوش‌اند


عشق را خوانند کوی گمرهی
واعظان و رهروان کوتهی

 
عشق لیکن آنسوی این انجمن
ماورای دیده‌ی شیخ و شمن


هست راه و هست ماه و هست شاه
هست آنچه نیست در وهم سیاه


رنجش آید سوی تو چون جویی‌اش
عقل بی‌حس گردد از بی‌سویی‌اش


چون که بگزیند تو را در همرهی
کیسه خالی گردد و انبان تهی


این سویی گاهی کشد گه آن سویی
تو ندانی تو اویی یا او تویی


تو ندانی فرق خویش از راه را
تو نفهمی ماه را تا ماه را


صدهزاران بگذرد از غیظ و خشم
تا سرآخر بشکنی بین دو‌ چشم


ایستگاه یک، سفر آغاز شد
نوبت ویرانی و پرواز شد


نوبت بی‌باکی و راه دراز
رقص حیرانی و موسیقی راز


آمدی جانم به قربانت به گاه
آن شب تاریک شد اینگ پگاه


این پگاه سرخ را اینک بجو
تا بیابی خویش را افسانه‌خو


گر چه تو نه آخری نه اوّلی
ابتدای داستان قالو بلی


حلمی

متّضادّان وجودم در برند | مثنوی حلمی

«مثنوی ابتدای داستان»

این داستان که گفتم از آستان جان بود

تو ,هم ,راه ,هست ,ندانی ,پگاه ,ماه را ,و هست ,نفهمی ماه ,ندانی فرق ,را تا

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سئو کلامات کليدي bvp7010 شرکت طرح آزمایان books98 108607318 واژه Spotlight مشاوره آموزش تحقیق اجرا در حوزه مدیریت، بازاریابی، ارتباطات، فروش، برند، تبلیغات hotelreservechartercheap